دلم ریش می شود هنگامی که زوزه های کرکسان بیگانه پرست را از گوشه و کنار این مرز پر گهر ، و برون از مرز می شنَوَم.... این یاران غار، هیچ یک غم ایران ندارند، درد اورنگ پوشالی و کدخدایی بر مردمان ساده دل، زودباور، ستمزده، و روانپریش دارند... از کدامین جنبش تیره یی، و زخم انگشت می توان فعان داد، گاهی که چنگار (سرطان) قلب و مغز و اندامهای حیاتی ایران ورجاوند را در چنبره خود گرفته است؟
چگونه می توان... به اندیشه کوره راه ناهموار روستایی اندیشید، هنگامی که شاهراه حیاتی این سرزمین از پیکره تاریخی آن جدا شده است؟
چگونه سرباز و جانبازی از آذربایجان می تواند دیدارگر درازدستی تازیان نو رسیده و بیگانگان به بانو و افسر و تاج سر مازندرانی و بلوچ و لر باشد؟
ایران، پیکر است: بلوچ و لر و گیلک و اصفهانی و مازندرانی و کُرد و... اندامهای آن اند..... چه کسی می تواند هر یک از اندام های آن را، بدون درد بر اندام دیگری، از پیکر اصلی جدا کنند ..... همه آریابانان؛ از هر تیره و پُشته و شهر و روستا، باید یک صدا فریاد برآوردند: پاینده ایران.... پاینده ایران... پاینده ایران...
ایران زنده است
پس ما زنده ییم، و بر ماست که از این سرفراز و دُردانه 12000 ساله تاریخ شهریگری انسانی، پاسبانی کنیم
..................................
نوشته دوست گرامی ام .. رامبد پارسی
No comments:
Post a Comment