Saturday, 23 March 2013

خدا پدر کفن دزد اولی را بیامرزد


مردی بود كه از راه دزدیدن كفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش می‌كرد و هركس كه فوت مي كرد او شبانه می‌رفت قبرش را می‌شكافت و كفنش را می دزدید.
این مرد روزی حس كرد كه تمام عمرش گذشته و پایش لب گور است. پسرش را كه تنها فرزندش بود صدا زد و گفت: پسر جان من در تمام عمرم كاری كردم كه لعن و طعن همه را به خودم خریدم. هیچكس در این دنیا نیست كه بعد از مردنم ذكر خیری از من بكند. از تو می‌خواهم كاری كنی كه مثل من وقتی پیر شدی از كارهایت پشیمان نشوی و همه ذكر خیر تو را بر زبان داشته باشند.
پسر گفت: پدر! من كاری خواهم كرد كه مردم پدر بیامرزی برای تو هم كه پدرم هستی بدهند.
پدر گفت: نه، دیگر هیچكس پدر بیامرزی برای من نمی‌فرستد.
پسر گفت: گفتم كه كاری می‌كنم تا همه مردم یك صدا ذكر خیرت را بگویند و بگویند خدا پدرت را بیامرزد.
از این موضوع چندی گذشت. مرد كفن دزد مرد. مردم او را خاك كردند و رفتند. پسرش شب آمد و كفن او را از تنش در آورد و جسدش را هم بیرون كشید و ایستاده توی قبر نگهداشت.
فردای آن روز كه مردم برای خواندن فاتحه به قبرستان آمدند و این وضع را دیدند و گفتند: خدا پدر كفن دزد اولی را بیامرزد. اگر كفن را می‌دزدید مرده مردم را از قبر بیرون نمی‌انداخت.

Thursday, 3 January 2013

برای دومین سالگرد درگذشت شاهپور علیرضا


برای دومین سالگرد درگذشت شاهپور علیرضا
 // رویال
------------------------------------------
جای تو در دو زمستان خالیست
جویبار لحظه ها
... مثل همیشه جاریست
همۀ حادثه ها
روز بروز
لحظه به لحظه
دائما تکراریست
شهر آسوده و خواب
آسمان رام
بیابان و خیابان خاموش
ساحل آرام است
اما بی تو
در شگفتم که چرا
دریا طوفانیست؟